انگار کسی مرا خوانده است ...
انگار کسی مرا جایی خوانده است... گرد و غبار روزمرگی هایم که کنار برود، شاید
چشمانم گره بخورد به ضریح نگاهش ...!
نگاه خسته ام یارای دیدنش را ندارد.
اما صدایش را که می شنوم انگار مرهمی می شود برای روح
خسته ام که پیِ ملجأیی می گردد از برای بی پناهی اش...!
قنوت که می گیرم، کمیل که می خوانم
ندبه ،عهد ، صحیفه
انگار کسی میان نانوشته هایی که هیچ قلمی رقم شان نزده است، من را می خواند!
(هَل مَن ناصِرٍ ینصرنی ؟!)
نمیدانم صدا از کجاست؟ اما انگار فاصله اش زیاد نیست. از اینجاست تا آخرین ستاره کهکشان راه شیری.
درست به اندازه فاصله من از خودم تا خودم ...!
انگار کسی مرا می خواند. قبل از اینکه متولد شده باشم. زمان که میگذرد،
فاصله اش کم می شود با بی قراری هایم و می شود به اندازه...
(نحن اقرب مِن حبلِ الورید)!!
انگار کسی می خوانَدَم... کجاست این صدا ؟
کنار علقمه یا فرات؟ صدا از سوار ذوالجناح است یا برادری که کمرش شکست از بی علمداری...؟
صدا را می شنوم. انگار جایی ست میان دلتنگی های سه ساله ای که غرل می بافد برای پریشانی
موهای بابا ...
جایی ست میان گهواره خالی که مادری لالایی میخواند برای کودک نداشته اش....
صدا را می شنوم و من دست خالی ام را نشانش می دهم و ب
یچارگی ام را و پیله ای که دلم را بسته است!
و من مدام ناتوانی هایم روی بوم ناباوری نقاشی می کنم و او مدام رنگ می بخشد به بی باوری هایم.
صدایی مرا میخواند...
انگار صدای همت است میان تیشه بر کوه زدن های مجنون...
یا شاید هم محمودوند که می خواهد زیارت عاشورا بخوانم برای نذر پیدا شدن
شهیدی...
صدایی مرا می خواند و من دلم را با تمام داشته ها و نداشته هایش نشان شان میدهم که ببینید با
این رسیاهی نمیتوانم کاری کنم!
و نوجوان بسیجی مدام لبخند می زند و رو به دوربین می گوید:
- مبادا امام را تنها بگذارید... و
منبع:شکوه ایثار