سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نام شهید:سیدجعفر موسوی
محل تولد :گیلان-شهرستان املش
تاریخ تولد:1337 روستای زربیجار و در خانواده ای کشاورز
تاریخ شهادت:1361 
نام عملیات:فتح المبین منطقه شوش دانیال 
یگان اعزام کننده :ارتش منجیل
متاهل و دارای دو فرزند پسر سیدعلی درزمان شهادت2سال و سید عباس که درزمان شهادت 4 ماه داشت 
شغل :در زمان شهادت خیاطی
به بیان دو خاطره از شهید از زبان اطرافیانشان می پردازم:
خاطره اول:
در دوره شاهنشاهی قرار بود برای خدمت سربازی برود که از خدا می خواهد سبب شود تا برای شاه خدمت نکند زمانی که برای معاینه قبل از سربازی می رود تمام بدنش کهیر می زند و مسئول اعزام کننده از انجام سربازی ایشان را معاف می دارند به محض برگشت به خانه تمام آثار جوش از بدنشان پاک می شود و می گوید من می خواهم برای حضرت امام خمینی (ره)خدمت کنم و با شروع جنگ با عنوان سرباز فداکار اسلام به جبهه اعزام می شوندو پس از 10 ماه به شهادت می رسند 
خاطره دوم :
روزی در سنگر فرمانده گردان که در طرف دیگر ایستاده بود ناگاه متوجه می شود نورد از آسمان به پشت سنگر می آید و گویا دارد با کسی حرف می زند و عطری دل انگیز فضای سنگر را پر کرده بعد از لحظاتی نور دوباره به آسمان برمیگردد فرمانده به نزد شهید موسوی آمده جریان را جویا شده ابتدا ایشان امتناع از گفتن ماجرا کرده و با اصرار فرمانده که شاهد ماجرا بوده جریان را تعریف میکند که حضرت علی (ع)بر خواب این شهید آمده و سیبی از بهشت بر ایشان داده و ایشان در همان عالم از آن قدری تناول کرده و به ایشان گفتند به زودی به شهادت می رسید بعد این ماجرا دو هفته برای خداحافظی و انجام سفارشات باقیمانده مردم به شهر خودش آمدند و در طول این روزها لب به غذا نزدند و می گفتند سیرابند تا اینکه ماجرای برگشت و شهادت ایشان پیش آمد از مسیر اهواز به تهران سپس مرکز استان و شهرستان بیش از 8 روز طول کشید ولی نزدیکان ایشان میگفتند زمانی که ایشان را غسل میدادند انگار یک انسان طبیعی که تازه از مادر متولد شده و صورتشان مثل سیب سرخ که به شوق دیدار معشوق خود را آماده کرده بود می ماند 
نحوه شهادت ایشان در هنگام نماز ظهر ودر هنگام قنوت با اصابت ترکش خمپاره و...
همچنان راه شهدا ادامه دارد .

 

 

 

477575





برچسب ها : همکلاسی آسمانی  , 
      

111541541654762

آدم بعضی موقعه ها نمیدونه غصه کی رو بخوره!

مسئولین بیخیال؟

صدا وسیمای...

پدر و مادر ...

نمیدونم مشکل کجاست اما تو جوون عزیز کجا میری؟

فکر نمیکنی ارزشتون خیلی بیشتر از این مدهای پوچ غربی هست؟

میدونم تو سنی هستی که دوست داری خودت رو نشون بدی ولی به چه قیمتی؟آخه مگه آدم هر چیزی رو می پوشه؟پس غیرت و مردونگی کجا رفته؟

فکر نمیکنید هدفتون و دیدتون خیلی سطحی باشه؟ بهتر نیست کمی جدی تر فکر کنیم که این مد ها آخرش میخواد بکجا ختم بشه؟

مگه آخرین مد کفن نیست:

بیایم کمی فکر کنیم که هدف غرب از ترویج اینگونه مدها چیه و با جایگزین کردن این مدها چه چیزی هایی رو میخواد از جوونا بگیره.

جوونا حیف شماست که اینطور بگردید.برای نشون دادن خودتون بهتره به علم و کار و پوشش مردانگی روی بیارید و ببنید چقدر اینطور خریدار پیدا می کنید.

 

 






برچسب ها : جنگ نرم  , 
      

494954955

 

دشمنان ما تصور می کردند با رحلت امام(ره)، آغاز فروپاشی این نظام مقدس کلید زده خواهد شد. آنها خیال می کردند امام که رفت، به تدریج این شعله خاموش خواهد شد، این چراغ خاموش خواهد شد. بعد، مراسم تشییع جنازه ی امام(ره)، آن احساسات مردم، آن حرکت عظیم مردم در حمایت از کاری که خبرگان کردند، اینها را مایوس کرد. یک برنامه ریزی 10 ساله کردند
پایگاه اطلاع رسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله خامنه ای در گزارشی به بازخوانی دیدگاه های مقام معظم رهبری درباره  9 دی 1388 پرداخت.
ادامه مطلب...



برچسب ها : جنگ نرم  , 
      

یه بنده خدایی بود می گفت مگه بدون چادر نمیشه حجاب کرد؟

شاید این عکس ادامه مطلب بتونه یه جوابی باشه …

 

 یه بنده خدایی بود می گفت مگه بدون چادر نمیشه حجاب کرد؟

شاید این جوابش باشه

4124242

 

متن تصویر

مستر همفر جاسوس انگلیسی مینویسد:

“زنان آنان دارای حجاب هستند که نفوذ فساد در میانشان ممکن نیست.”

 

 

“به هر وسیله ای که شده باید زن مسلمان را از حجاب اسلام خارج کرد و بی حجابی را در بین مسلمانان رایج نمود و ابتدا برای گول زدن آنها برای اینکه حجاب را کنار بگذارند،باید به آنها تفهیم کرد که حجاب به صورت چادر و یا عبا مربوط به اسلام نیست”

منبع : سایت اخراجی





برچسب ها : جنگ نرم  , 
      

 

کنار خیابان ایستاده بودیم منتظر تاکسی. یک تاکسی سمند زرد نگه داشت که روی صندلی های عقبش یه “زن و شوهر” یا شایدم یه “خواهر و برادر” یا هر چیز دیگه نشسته بودن.

رفیقم عقب نشست و من هم صندلی جلو نشستم.

این آقا و خانوم رفتار متعادلی داشتن و تقریباً مطمئن شدیم که زن و شوهر هستند. خب اصلا به ما چه…

ولی خانوم به شدت آرایش کرده بود و حسابی سعی در نمایان تر شدن زیبایی های زنانه خود داشت. خلاصه نگم دیگه….

کسی با کسی صحبت نمی کرد تا اینکه یهو این رفیق ما رو کرد به خانومه گفت:

رژ لبات رو دوست دارم خلاقیت توش می بینیم ولی به رژ گونه ات نمیاد !!!!!

یه لحظه همه داشتیم هم رو نیگاه می کردیم، من رفیقم رو، شوهره خانومش رو، خانومه خودش رو تو آینه ماشین نیگاه می کرد، راننده هم من رو نیگاه می کرد و رفیقم هم به شوهره.

نفهمیدم چی شد که دیدم شوهره نعره ای زد و یخه ی رفیق ما رو گرفت که بی ناموس…

راننده هم دید داره شر درست میشه، زد کنار و گفت همه تون پیاده شین زودتر، حوصله دردسر ندارم.

رفیق ما در حالی که یخه اش در دست شوهر اون خانومه بود در ماشین رو باز کرد و اومد پایین. من هم سریع پیاده شدم رفتم جداشون کنم.

شوهره داد می زد بی ناموس … مگه خودت ناموس نداری چشت به ناموس مردمه و …

رفیق ما هم با کمال آرامش به چشمای شوهره نیگاه می کرد و هیچی نمی گفت و بعد از چند دقیقه فقط این جمله گفت: ببین داداش، خانوم شما برای من آرایش کرده، من هم نظرم رو راجع به آرایشش گفتم. اگه برای شما بخواد آرایش کنه این کار رو توی خونه انجام میده نه جلوی چشمای ملت.

بعد از اتمام افاضات رفیق ما، شوهره یخه‌ی رفیق ما رو ول کرد و یه نیگاه به خانومش انداخت و رفت سمت پیاده رو.

خانومش هم دو تا فحش بووووق به رفیق ما داد و رفت دنبال شوهرش.

و من تمام این لحظات هیچی نگفتم و هنوز هم که هنوزه نفهمیدم این رفیق ما چجور آدمیه.





برچسب ها : جنگ نرم  , 
      
<   <<   16   17   18   19   20   >>   >